یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفتدیوانه ای به دام جنونم کشید و رفتپس کوچه های قلب مرا جستجو نکرداما مرا به عمق درونم کشید و رفتیک آسمان ستاره ی آتش گرفته رابر التهاب سرد قرونم کشید و رفتمن در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشتخطی به روی بخت نگونم کشید و رفتتا از خیال گنگ رهایی رها شومبانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفتشاید به پاس حرمت ویرانه های عشقمرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفتتا از حصار حسرت رفتن گذر کنمرنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفتدیگر اسیر آن من بیگانه نیستماز خود چه عاشقانه برونم کشید و رفتافشین یداللهی بخوانید, ...ادامه مطلب